کم کم داشتم شرمنده ی چشمان قهوه ای رنگم می شدم ؛تنها دغدغه زندگی ام شده بود اندیشه نکردن دیگران . همه چیز داشتم,به تمام آرزو هایم رسیده بودم و حالا آرزو های نو و بزرگتر برای خودم ساخته بودم ؛ خودم را در باران نعمت گم و گاهی شاید خودم را لایقشان نمی دیدم ؛ اما انگار خدا دیده بود و همان گونه و حتی بیشتر از آنچه باید , برایم خدایی کرده بود. نمی خواهم حرف های تکراری بزنم , اما به باور باورهایم من آنگونه که باید بندگی نمی کردم ؛با این حال گاهی وقتی آنها را که از من دور می کرد احساس مالکیت می کردم و راحت ترین جمله را حت ترین جمله را به زبان می آوردم ( چرا ؟). با این ,لیاقت,لیاقت به انگلیسی,لیاقت میخواهد,لیاقت عشق,لیاقت علی خان,لیاقت نداشتی,لیاقت منو نداشتی,لیاقت دوست داشتن,لیاقت نداشتن,لیاقت داشتن ...ادامه مطلب